حکایت شماره یک :
گلستان سعدی
کد خبر : 1446
تاریخ و زمان ارسال : 1394/02/17 - 10:07:16
تعداد بازدید : 3043
پادشاهی را شنیدم به کشتن اسیری اشارت کرد بیچاره درآن حالت نومیدی ملک را دشنام دادن گرفت و سقط گفتن که گفته‌اند هر که دست از جان بشوید هر چه در دل دارد بگوید.
 
 
پادشاهی را شنیدم به کشتن اسیری اشارت کرد بیچاره درآن حالت نومیدی ملک را دشنام دادن گرفت و سقط گفتن که گفته‌اند هر که دست از جان بشوید هر چه در دل دارد بگوید.
 
وقت ضرورت چو نماند گریز            دست بگیرد سر شمشیر تیز
اذا یئسَ الانسانُ طالَ لِسانُهُ         کَسنّورِ مغلوب یَصولُ عَلی الکلبِ
 
ملک پرسید چه می‌گوید یکی از وزرای نیک محضر گفت ای خداوند همی‌گوید وَ الْکاظِمینَ الغَیْظَ وَ الْعافِینَ عَنِ النّاسِ ملک را رحمت آمد و از سر خون او در گذشت وزیر دیگر که ضدّ او بود گفت ابنای جنس ما را نشاید در حضرت پادشاهان جز به راستی سخن گفتن این ملک را دشنام داد و ناسزا گفت ملک را روی ازین سخن در هم آمد و گفت آن دروغ وی پسندیده تر آمد مرا زین راست که تو گفتی که روی آن در مصلحتی بود و بنای این بر خبثی و خردمندان گفته‌اند دروغی مصلحت آمیز به که راستی فتنه‌انگیز
 
هر که شاه آن کند که او گوید        حیف باشد که جز نکو گوید
 
بر طاق ایوان فریدون نبشته بود 
 
جهان ای برادر نماند به کس            دل اندر جهان آفرین بند و بس
 
مکن تکیه بر ملک دنیا و پشت         که بسیار کس چون تو پرورد و کشت
 
چو آهنگ رفتن کند جان پاک           چه بر تخت مردن چه بر روی خاک 
 
نظرات بینندگان :
نظر شما :
 
فیلدهای ستاره دار را پر کنید .
نام
ایمیل
نظر *
 
گزارش تصويری
عباس آباد - حسین ابراهیمی
علی نوری
طبیعت بهشهر
محمد آباد
پيام روز
تابلو اعلانات
نظرسنجی
آمار سايت
افراد آنلاین :
2
بازدید امروز :
698
بازدید دیروز :
1741
بازدید کل :
4434149